loading...
دا ـــــتان
آخرین ارسال های انجمن
عنوان پاسخ بازدید توسط
تست1 0 19 amir
امیرحسین بازدید : 38 سه شنبه 09 خرداد 1391 نظرات (0)

یکی از عارفان (بشربن حارث) روزی در راه کاغذی دید که نام مبارک  


پروردگار (بسم الله) بر آن نوشته شده بود و مردم پا بر آن می نهادند و می 


گذشتند. ایستاد کاغذ را بر گرفت و آن را معطر کرد و اندر شکاف دیواری نهاد 


تا از آسیب پای رهگذران در امان باشد.مدت ها گذشت. شبی به خواب دید که 


ندایی به او می گوید:(ای دوست!نام من خوش بو کردی و مرا بزرگ داشتی و  


حرمت نهادی. مانیز نام تو معطر گردانیم ودر دنیا ئآخرت تورا بزرگ وگرامی 


خواهیم داشت.


امیرحسین بازدید : 33 سه شنبه 09 خرداد 1391 نظرات (0)


مرد دانایی در دشتی سرسبز می گشت. طاووس زیبایی را دید که پر هایش



راکنده ودورمی اندازد. مرد پیش طاووسی رفت و گفت: چرا این پر های زیبا



را کنده و دورمی اندازی؟ طاووس گریه کرد و به او گفت: مگر نمی بینی که به



خاطر این پرها از هرطرف صد بلا به من می رسد. به خاطر این پرها صیاد



در گوشه ای برایم دام میگذارد.وقتی نیرویی ندارم که از خود محافظت کنم بهتر



است که خود را زشت کنم تا ایمن وآسوده باشم. این پر باعث خود بینی من شده



این خود بینی صدها بلا بر سر من آورده است.


تعداد صفحات : 2

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • پیوندهای روزانه
    آمار سایت
  • کل مطالب : 6
  • کل نظرات : 1
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 9
  • آی پی دیروز : 20
  • بازدید امروز : 11
  • باردید دیروز : 8
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 19
  • بازدید ماه : 19
  • بازدید سال : 23
  • بازدید کلی : 2,234