یکی از عارفان (بشربن حارث) روزی در راه کاغذی دید که نام مبارک
پروردگار (بسم الله) بر آن نوشته شده بود و مردم پا بر آن می نهادند و می
گذشتند. ایستاد کاغذ را بر گرفت و آن را معطر کرد و اندر شکاف دیواری نهاد
تا از آسیب پای رهگذران در امان باشد.مدت ها گذشت. شبی به خواب دید که
ندایی به او می گوید:(ای دوست!نام من خوش بو کردی و مرا بزرگ داشتی و
حرمت نهادی. مانیز نام تو معطر گردانیم ودر دنیا ئآخرت تورا بزرگ وگرامی
خواهیم داشت.